بارسینبارسین، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 23 روز سن داره

بارسین جیگر مامان و بابا

خوش اومدی کوچولو سه شنبه 91/07/04

فندق مامان  سلام می خوام امروز خا طرات این 5 ماه گذشته رو برات تعریف کنم  مامان رفته بود دندانپزشکی تا قبل از بچه دار شدن دندوناشو درست کنه قرار بود یه عکس رادیوگرافی از دندونم بگیرم اما مشکوک بودم که نکنه نی نی  تو دلم باشه یادمه سه شنبه بود رفتم آرمایشگاه آپادانا ساعت 7 بود می خواستم ساعت 8 برم استخر . یک ساعتی معطل شدم تا جوابش حاضر شد باورم نمی شد چند بار از خانم دکتر پرسیدم : شما مطمئنید ؟ خیلی خوشحال بودم و تو پوست خودم نمی گنجیدم  به بابایی زنگ زدم و سر کارش گذاشتم و گفتم : جواب منفی بود . رفتم استخر اما از اونجا که خیلی خوشحال بودم زود برگشتم خونه بعد از یکم اذیت کردن ...
15 اسفند 1391

بجه تون پسره خانم 91/10/17

کوچولوی من سلام امروز با بایی رفتیم سونوگرافی تا هم از سلامتت مطمئن شیم هم ببینیم کاکل به سر داریم یا شونه به سر  این مطب سونوگرافی رو خیلی دوست دارم اتاقش ترکیب رنگ قشنگی داره و آرامش آدم می شه دکتر معاینه رو شروع کرد و گفت همه چی خوبه .... خدا رو شکر ..... پرسیدم پسره یا دختر  دکتر گفت مگه ندیدین ؟ گفتم نه . یه کم جستجو کرد و بعد گفت ایناهاش بچه تون پسره . گفتم مطمئنید اشتباه نشده باشه می خوام سیسمونی بخرم  . با فلش مانیتور نشون داد و گفت : دیگه از این واضح تر ... هر سه خندیدیم پسر کوچولوی نازم  امیدوارم صحیح و سالم به دنیا بیای  ...
15 اسفند 1391

مادر

مادر   یک کودک ،کودکی که آماده تولد بود، نزد خدا رفت و از او پرسید: "می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید، اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟" خداوند پاسخ داد: "از میان بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته ام. او در انتظار توست و از تو نگهداری خواهد کرد. " اما کودک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود یا نه. اینجا در بهشت ، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند. خداوند لبخندی زد گفت: " فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود. " کودک ادامه داد: " من چطور می توانم بفهمم م...
15 اسفند 1391

بازم سرما خوردگی

ٍٍقندک مامان سلام    مامانی روش نمی شه بگه که بازمریض شد   باز هم آنفولانزای شدید که این بار ریه ها شو درگیر کرد تا 4 روز نرفتم سر کار  هنوز هم حالم خوب نشده پسر کوچولو ی مامانی آخه مامانی یه آسم کوچولو هم داره که تا سرما می خوره ریه اش عفونت می کنه  تقصیر من نیست خوب نمی تونم غذا بخورم  هوای اینجا هم آلوده است مردم عادی هم زود زود سرما می خورن چه برسه به من فقط دعا می کنم که تو سالم باشی  قول می دم زود خوب شم                           &nbs...
15 اسفند 1391